«جشن»
پی یر پائولو پازولینی
از کتاب: وطن من کجاستPasolini_Ou_Est_Ma_patrie
برگردان: مهدی مرعشی

هله‌لویا،هله‌لویا، هله‌لویا.

می‌سوزاندم دسته‌ای از شمعدانی وحشی
در گلو، در حالی‌که راه می‌روم
روی پیاده‌رو سفید و صورتی
میان خورشید و دختران کوچکِ
چشم‌صورتی.

هله‌لویا،هله‌لویا، هله‌لویا.

آه جشن صورتی در گلو
مانند پیکان خاکستر
که گره می‌زند گریه را به گلویم
و میل خندیدن لرزه‌ای است
در گلو!

هله‌لویا،هله‌لویا، هله‌لویا.

چه کسی صدای فرشتگان را می‌شنود؟
چه کسی عذاب یک بدبخت را می‌فهمد؟
چه کسی آواز فرشتگان را می‌شنود؟
چه کسی نام من را: کینو چانور می‌داند؟
چه کسی به فرشتگان ایمان دارد؟

هله‌لویا،هله‌لویا، هله‌لویا.

چه کسی می‌داند جشن من چیست؟
جشن من پر است از من مانند گلی
با عطرش.
چه کسی می‌داند نام گل را،
جشن من را؟

هله‌لویا،هله‌لویا، هله‌لویا.

گل در عطرش می‌گرید.
بله، پیکان صورتی رنجم می‌دهد.
گل عطر خود را احساس نمی‌کند،
نشاط جشن در بیرون است،
با عطر.

هله‌لویا،هله‌لویا، هله‌لویا.

ناقوس‌ها برای ثروتمندان می‌نوازند.
من ناقوس‌های دیگری را می‌شنوم:
ناقوس‌های نزدیک برای ثروتمندان
ناقوس‌های دور برای من
مانند ثروتمندان.

هله‌لویا،هله‌لویا، هله‌لویا.

اما عطر گل، سرخ است!
(و من، هراسان، راهم را دنبال می‌کنم.)
اما آواز فرشتگان سرخ است!
(و من، شرمگین، در دست
شمشیر فرشته‌ی سرخ را دارم.)

هله‌لویا،هله‌لویا، هله‌لویا.